تیر آخر، شباهنگام، که گام‌هایم خسته بودند و اندیشه‌هایم افسرده، بر جانم نشست. 

عشق در ضعف آمیخته بود. مدت‌ها بود که این دو، همدیگر را ملاقات کرده بودند و جایگاهشان را به دیگری وا گذاشته بودند و من در این میان، حیران، به هردو می‌نگریستم و مبهوت می‌گریستم و مسحور، درد را می‌خریدم. و درد را، چه گران می‌دهند.

+ و او، شگفتانه، حرکت‌هایش را، با صبوری تمام، می‌چیند. تو را می‌برد در یک دانشگاه صنعتی-فنی، که حتی جزو گمان‌هایت هم نبود. اما تو می‌ایستی در جایگاه شیمی، در سخت‌ترین جایگاه ممکن برای تو، و خودت را در راضی‌ترین شکل و نزدیک‌ترین حالت می‌یابی. و او، شگفتی را در شگفتی می‌رویاند. تو را می‌آورد به یک دانشگاه صنعتی-فنی، و با آن‌چه که هیچ از آن نمی‌دانی، روبه‌رو می‌کند. و او در شگفتی از شگفتی، می‌فشاردت که خودت را بیابی. و او خدای شگفت‌انگیزیست.

++ رنگ رخساره خبر می‌دهد از سر ضمیر».

بیا امشب شرابی دیگرم ده...

تو ,بودند ,شگفتی ,او، ,را، ,دانشگاه ,بودند و ,یک دانشگاه ,تو را ,صنعتی فنی، ,خودت را

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

توری سایبان (شید گلخانه) عنبر نسارا ارز دیجتال وکیل معروف خانواده +وکیل خانواده +وکیل آموزشگاه زبان انگلیسی وبلاگ شخصی امیرشاهرودی تلاش وردپرس پرسش مهر 98 دیسپچر server